مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

خرید تخت و کمد برای نی نی

28/8/1389 وااااااااااااااااااای فندقم امروز با نیما ، مامانی و سپیده رفتیم برات تخت و کمد خریدیم خیلی خوشمله امیدوارم خوشت بیاد آخه خیلی گشتم تا بهترینو برات بخرم. یه سرویس خواب ساده و پسرونه   ترکیبی از سفید و چوب افرا با یه کمد و ویترین که لباسهای ناز کوچولو و عروسکهاتو بزاریم توش . اینم عکس سرویس خواب نی نی ...
28 آبان 1389

کوچولو دخملی یا قند عسلی ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

( 27/7/1389) هفته 19 امروز سونوگرافی داشتم چه روز خوبی..... وقتی دکتر سونو رو شروع کرد گفت سالمی . همین برای من بس بود..............انگار دنیا رو بهم دادن. خدا رو شکر کردم. بعدش هم بهم گفت به به چه گل پسری...          بازم خدارو شکر کردم حالا دیگه میدونم چی صدات کنم قند عسلم...   ...
27 مهر 1389

بدون عنوان

  این روزها اصلاٌ حالم خوب نیست یعنی حال بابایی هم خوب نیست . راستش یه مشکل کاری براش پیش اومده که حسابی زندگیموو ریخته به هم . بیشتر وقتها تنها هستم . خیلی نگرانم فقط امیدوارم زودتر حل بشه . چند روز دیگه تولد امام رضاست نذر کردم این گرفتاری حل بشه سه تایی بریم مشهد زیارت. عزیزم تو الان به خدا نزدیک تری برای بابایی دعا کن . راستی برات یه دی وی دی خریدم کلی قصه و شعر داره که وقتی اومدی برات میزارم گوش کنی بازم راستی این هفته میرم دکتر تا ببینم دخملی یا پسمل؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
25 مهر 1389

اولین سونوگرافی 22/6/1389

امروز وقت سونوگرافی داشتم . دل تو دلم نبود عصر بعد از دانشگاه رفتم بلوار کشاورز سونوگرافی دکتر واسعی ، البته نیما خیلی کار داشت و نتونست بیاد . خیلی منتظر شدم تا نوبتم شد .  دراز کشیدم روی تخت برای اولین بار صدای قلبتو شنیدم ، زیباترین صدایی که توی تمام عمرم شنیده بودم   همین بود . هر کدوم از اونها انگار یه جون تازه بهم می داد ، تمام سختیهای این مدت از یادم رفت   تازه اون موقع احساس کردم یه موجودی درونم هست که داره رشد میکنه . خودت هم خیلی کوچولو بودی ، آروم و خیلی متین خوابیده بودی ولی هنوز نمیدونم دختری یا پسر . الان دیگه تقریباٌ   هفته 13 هستی عسلم. فقط خدا رو شکر که سالمی ...  اینم عکس سونوگرافی ...
22 شهريور 1389

اولین کادو

  7/5/1389 امروز اولین کادو رو از مرسده جون دوست خوبم گرفتی . یه جوراب کوچولوی سفید با یه لباس سفید زیردکمه دار که خیلی خوشگله . به جای تو ازش کلی تشکر کردم . حسابی همه رو غفلگیر کردی کوچولو.   ...
7 مرداد 1389

نیمه شعبان

  5/5/1389 امروزنیمه شعبانه نذر داشتم با بابایی بریم جمکران شیرینی ببریم و ولی   از دیروز حالم خیلی بد شده اداره هم نتونستم برم و همینطور جمکران. دیگه داری یواش یواش اذیتم میکنی. الان تقریبا یه ماهت شده کوچولوی خواستنی   ...
5 مرداد 1389

آرزو جون

  2/5/1389 امروز خبر اومدنتو به آرزو جون " همکار و دوست خوب مامانی " گفتم وای نمیدونی اونقدر خوشحال شد که زد زیر گریه بعدش هم منو بوسید و کلی تبریک گفت.     ...
2 مرداد 1389

اولین سفر من و بابایی و تو

 ۱/۵/۱۳۸۹ دیگه یواش یواش داره حالم بد میشه . صبحها خیلی حالت تهوع دارم ولی همه این سختیها شیرینه. امروز صبح با نیما تصمیم گرفتیم بریم بیرون. من و بابایی و تو رفتیم جاده چالوس ، اولین سفری بود که سه نفری می رفتیم . رفتیم باغچه لادن که خیلی بهمون خوش گذشت.   ...
1 مرداد 1389

خبر خبر خبر

  این چند روز نیما همش اصرار میکنه که زودتر خبر اومدنت رو به همه بدیم   ولی من میگم یه کم صبر کن حالا زوده ، آخه دل تو دلش نیست خیلی خوشحاله . امروز تولد خاله سپیده است ، میخوائیم بریم خونشون .   بالاخره  حریفش  نشدم ساعت 30/9  شب   رفتیم  یه کیک   خریدیم  با یه  شمع که  عددش  " صفر " بود و رفتیم خونشون . بعد از شام نیما کیک رو آورد و شمع رو گذاشت روی کیک و روشن کرد بعدش گفت " ورود عضو جدید رو به خونواده بهتون تبریک میگم "...  وااااااااااااااااااااای همه بهت زده بودن تا چند ثانیه کسی حرفی نزد بعد که حال همگی جا اومد کلی تبریک گفتن و کیک خوردیم . و البته نی...
29 تير 1389

تصمیم بزرگ من و نیما

  من ونیما   بالاخره بعد از 9 سال زندگی مشترک از خداوند بزرگ خواستیم یه نی نی خوشگل و سالم و البته صالح بهمون هدیه کنه تا زندگیمون کامل بشه. خدا رو شکر خیلی زود خداوند یه هدیه آسمونی بهمون داد که شد تموم زندگی من و نیما... و البته چون این زمان خیلی طولانی شده بود دیگه حوصله همه سر رفته بود ولی من و نیما معتقد بودیم که هر وقت به وجودش احساس نیاز کردیم اونو به زندگیمون دعوت میکنیم . برای همین میدونستیم همه با شنیدن این خبر خیلی خوشحال میشن.   به همین خاطر قرار شد اول مطمئن بشیم و بعد به بقیه خبرشو بدیم . 28/4/1389 28 تیر 1389 یه روز گرم تابستونی از روزهای   خوب خدا صبح که بیدار شدم بدون ...
28 تير 1389