مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

حرفهای من با پسرم...

    فرشته ی كوچك رويايي ِ من دنيا اگر خودش را تباه کند نميتواند به عشق من به تو شك كند تمام ِ بودنت را حس مي كنم ... حاجتي به استخاره نيست عشق ما ... عشق من به تو عشق تو به من يك پديده است ... يك حقيقت بي نياز از استخاره ُ وگمان صداي قلب تو ... صداي زندگيست.                                                 ...
4 مرداد 1390

وروجک من...

داشتم آشپزی می کردم و برای اینکه مانی جوجو بهانه نگیره و گریه نکنه گذاشتم توی کریر جلوی آشپزخونه بعد از اینکه کارم تموم شد وقتی برگشتم دیدم به به این وروجک از کریر اومده پائین داره بازی میکنه اصلا صداشم در نمیاد . البته کیفیت عکس خوب نیست ولی بهتر از این نتونستم تو اون شرایط عکس بگیرم       ...
3 مرداد 1390

خرید برای آقا مانی

                                                                   سلام  پسر خوشتیپم ، یادم رفت بگم یکی از دوستام کلی لباسهای خوشگل از کانادا و دوبی آورده بود یکشنبه هفته پیش با بابایی رفتیم پیشش برات چند تا لباس ناز خریدم . خیلی بهت میان . آخه من خیلی توی خرید کردن وسواس  دارم ، از اونجائی که لباس...
1 مرداد 1390

روزای خوبی داریم کوچولو...

    سلام فندقم ماشااله خیلی زود زود داری بزرگ میشی . هر روز یه کار جدید انجام میدی و من و بابا رو خوشحال میکنی.الان دیگه خودت میتونی شیشه شیر رو بدون کمک نگهداری و شیر بخوری . کاملا میتونی غلت بزنی و تا مدت زیادی روی شکم بخوابی و بازی کنی . اما هنوز آب ریزش دهنت تموم نشده ،همش باید لباستو عوض کنم از بس که یقه لباست خیس میشه. هر کی رو می بینی که لباس تنش کرده زود میفهمی که میخواد بره دَدَر ، هی دست و پا میزنی و خودتو میندازی توی بغلش روزای خوبی داریم کوچولو...   ...
31 تير 1390

مادر...مادر...مادر

مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت. یک روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟ به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره! فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم. كاش زمین دهن وا میكرد و منو ...، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!! اون هیچ جوابی...
31 تير 1390

گریه نکن بابات میاد...

  دست کوچولو پا کوچولو گریه نکن بابات میاد تا خونه ی همسایه ها صدای گریه هات میاد گشنه شدی شیرت بدم تشنه شدی آبت بدم خوابت میاد بگو لا لا، تا من کمی تابت بدم تق و تق و تق این باباشه صداش میاد گریه نکن تا بشنوی صدای کفش پاش میاد       ...
30 تير 1390