مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

خبر خبر خبر

  این چند روز نیما همش اصرار میکنه که زودتر خبر اومدنت رو به همه بدیم   ولی من میگم یه کم صبر کن حالا زوده ، آخه دل تو دلش نیست خیلی خوشحاله . امروز تولد خاله سپیده است ، میخوائیم بریم خونشون .   بالاخره  حریفش  نشدم ساعت 30/9  شب   رفتیم  یه کیک   خریدیم  با یه  شمع که  عددش  " صفر " بود و رفتیم خونشون . بعد از شام نیما کیک رو آورد و شمع رو گذاشت روی کیک و روشن کرد بعدش گفت " ورود عضو جدید رو به خونواده بهتون تبریک میگم "...  وااااااااااااااااااااای همه بهت زده بودن تا چند ثانیه کسی حرفی نزد بعد که حال همگی جا اومد کلی تبریک گفتن و کیک خوردیم . و البته نی...
29 تير 1389

تصمیم بزرگ من و نیما

  من ونیما   بالاخره بعد از 9 سال زندگی مشترک از خداوند بزرگ خواستیم یه نی نی خوشگل و سالم و البته صالح بهمون هدیه کنه تا زندگیمون کامل بشه. خدا رو شکر خیلی زود خداوند یه هدیه آسمونی بهمون داد که شد تموم زندگی من و نیما... و البته چون این زمان خیلی طولانی شده بود دیگه حوصله همه سر رفته بود ولی من و نیما معتقد بودیم که هر وقت به وجودش احساس نیاز کردیم اونو به زندگیمون دعوت میکنیم . برای همین میدونستیم همه با شنیدن این خبر خیلی خوشحال میشن.   به همین خاطر قرار شد اول مطمئن بشیم و بعد به بقیه خبرشو بدیم . 28/4/1389 28 تیر 1389 یه روز گرم تابستونی از روزهای   خوب خدا صبح که بیدار شدم بدون ...
28 تير 1389