نشستن مانی جوجو...
بلاخره بعد از چند روز تلاش تونستی چهار دست و پا بری . خیلی ذوق میکنی . مخصوصا اینکه همش دستت رو میگیری به وسایل اطرافت و بلند میشی . اون موقع هست که با صدای دورگه ای که از خودت درمیاری و مثل یه مرد کوچولو پیروز شدنتو به همه نشون میدی . اونقدر شیطون شدی که دیگه حفاظ تخت رو می گیری و بلند میشی و از بالای اون اطرافت رو نگاه میکنی .
حالا که اینقدر بزرگ شدی که می تونی بشینی، یکی از سرگرمیهای من اینه که سرم رو روی پاهای کوچیکت بذارم که حتی جای نصف کله ام هم نمی شه!!!
این بازی بیشتر از اون که برای من شادی آور باشه برای توست که با خیال راحت به دسته های مو دسترسی داری خیلی راحت می تونی تار تارشون رو بکشی و از من جز جیغی و از تو جز قهقه ای به گوش نمی رسه.
اون موقع...دوست دارم بازی گوشیهات رو...شیفته نگاه های شیطنت آمیز که نه اما اون نگاهی که معلومه پشتش یه دنیا سوال و شیطنته
این روزها دماغ بابا بدون اینکه دروغی گفته باشه مثل دماغ پینوکیو شده ، آخه شده یکی از اسباب بازی هات وقتی تو رو در آغوش می گیره...