بالاخره ما برگشتیم...
اول از همه سلام به همه دوستای نی نی وبلاگی ، نی نی سایتی و بقیه دوستهای خوبم که بهمون سر میزنن و با نظراتشون خونمونو گرم میکنن. و عرض معذرت بخاطر اینکه نتونستم توی این مدت پیشتون بیام. آخه مشغول اثاث کشی بودم و بعد از 2 ماه تازه کارم تموم شده.
به دلایلی مجبور شدیم خونمونو عوض کنیم و بریم نزدیک خونه مامان و بابای من و یکی از اون دلایل هم مانی جوجو بود که از این به بعد زحمت نگهداریش رو مامان خوب و مهربونم میکشه.
خدا رو شکر خونمون خوبه و خیلی دوستش داریم.از همه مهمتر اینکه مانی اتاق دار شده
آقا مانی هم که حسابی راه افتاده کارمون سخت شده. البته من که در طول روز نیستم و کار مامانی سخت شده چون دائم باید دنبالش راه بره تا این پسرک شیطون بلائی سر خودش نیاره.
مامانم میگه مثل بچگیهای خودمه و یه لحظه آروم نمیگیره
شیطنتهاش شیرین شده و دوریش هر روز برام سخت تر میشه ولی باید تحمل کنیم.به هر حال کار کردن من هم برای آینده خودشه و امیدوارم درک کنه.
وقتی من و نیما از اداره میرسیم خونه مامانی، میای جلوی در و دستهاتو باز میکنی تا بیایی تو بغلمون و با صدای بلند میخندی... وااااااای عزیزززززززم تو اون لحظه تموم خستگیهامون یادمون میره قربونت برم
عاشق اون دستای کوچولوتم
عاشق اون چشمای گرد و خوشگلتم
عاشق اون نگاه پر معناتم
عاشق اون لپتم که وقتی میخندی چال میوفته
عاشق اون 4 تا دندون ریز و خوشگلتم که توی دهنت معلومه