اصلا میشه احساس رو نوشت؟
نمیدونم چی بنویسم
نمیدونم این همه احساس رو اصلا چجوری میشه نوشت؟
اصلا میشه احساس رو نوشت؟
این چند روز که مرخصی هستم و بیشتر وقتم رو با مانی میگذرونم خیلی روزای خوبیه. هر چند بعضی وقتا حوصله ش سر میره و شروع میکنه به غر زدن و بهانه گیری ولی میدونم اونم از اینکه این روزا رو با هم هستیم خوشحاله و داره خودشو برام لوس میکنه.
درست مثل یه دختر با احساس و لطیفه. همیشه دوست داشتم پسر داشته باشم اما همه میگفتن نه، دختر بهتره ، اما الان مطمئنم که بازم پسر دوست دارم .
خدایا نمیدونم چطوری میتونم شاکرت باشم از اینکه منو لایق دونستی تا این لحظه های ناب رو تجربه کنم.
عاشق اون لحظه ای هستم که میاد انگشت دستمو می گیره و با زبون بی زبونی بلندم میکنه تا یه چیزی رو بهم نشون بده
یا وقتی با " ماما " گفتن نصفه و نیمه ، از توی اتاق صدام میکنه
یا وقتی سریال مورد علاقه م شروع میشه بدو بدو میاد صدام میکنه که بریم پای تلویزیون
یا وقتی موبایلم زنگ میزنه خبرم میکنه
چند روز پیش که رفته بودیم خرید افتاد زمین و زانوش زخمی شد هر روز بهم نشون میده میگه " اوف " منم براش بوس میکنم میگم خوب میشه
الان نشسته بودم کنارش و سر زانوی خودم که خراشیده شده بود بهش نشون دادم اونم یه نگاه توی چشمام کرد بعد لبای کوچولو گذاشت روی زانوم و بوسید بعدش یه لبخند ناز و گرم مهمونم کرد که انگار .........
نمیدونم چی بنویسم...
فقط بی اختبار چند قطره اشک افتاد روی صورتم ، محکم بغلش کردم و گفتم خدایا شکرت