مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

مادر...

1391/10/5 12:58
نویسنده : ღ نانی ღ
569 بازدید
اشتراک گذاری

گفتم مادر! ... گفت: جانم

گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم

گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم

گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم

گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چشمانم
...
اما یک بار نگفتم:
مادر من خوبم
شادم...!

همیشه از درد گفتم
و از رنج.....!

 مادر دوستت دارم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سمانه مامان پارسا جون
6 دی 91 20:51
خیلی قشنگ بود
نوشين مامان آريا
9 دی 91 10:46
متني است كه هر چند بار هر بخوني بازم تازه و قشنگه
atefe
17 دی 91 22:39
یه عالمه Like
ستارهـ
5 اسفند 91 22:30
بيا و باغ اميد مرا بهاري کن/ بهار را به رگ شاخسار جاري کن فضاي سرد و سياه سکوت سنگين را / به يک نگاه، پر از نغمه ي قناري کن بيا و دامن اين دشت خشک و سوزان را / ز اشک شوق، صفا بخش و آبياري کن نياز نيست که بيگانه يار من باشد / تو يار باش در اين روز گار و ياري کن ☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★ سلام بر همکار گرامي وبلاگ بسيار خوبي داريد دستتون درد نکنه.... دوست عزيز خوشحال ميشيم با حضور گرمتان وب ناقابل مارا سرشار از عشق و محبت خود گردانيد. با تشکر: ★☆ ستارهـ ☆★