مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

نامه ای از طرف خدا...

1390/6/29 17:14
نویسنده : ღ نانی ღ
689 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

 

تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی.

 

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی.

 

موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب بخیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!

 

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی.

 

 

دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی...

 

دوست و دوستدارت: خدا

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

هاله بانو
29 شهریور 90 19:30



هاله بانو
29 شهریور 90 19:31
راستي پست تولد عمه جوني كو؟؟؟


اٍاٍاٍاٍاٍ خب با تولد بابا بزرگ با هم بود دیگه !!!! میخوایی دعوا راه بندازی هاله؟؟
مامان پارسا
30 شهریور 90 0:08
خیییییلی زیبا بود خیلی
برای مانی عزیزم


ممنون
مامان رها
30 شهریور 90 10:26
نانی جون خیلی خیلی مطلبتون خوب بود ممنون عزیزم


خواهش میکنم. چند وقت پیش خونده بودم به نظرم زیبا بود میخواستم همیشه یه جا داشته باشم دیدم بهتره تو وب مانی بذارم
مامان پارسا جون
30 شهریور 90 17:56
خیلی زیبا بود نانی جون


خواهش میکنم عزیز
مریم
30 شهریور 90 23:32
سلام . روزتون بخیر
مطلبتون واقعا خیلی زیبا بود . با اجازتون تو وبلاگم گذاشتم . ناراحت که نشدید ؟
همیشه شاد و سلامت باشید


خواهش میکنم قابلی نداشت مریم جون