**اولین برف زمستون امسال**
۲۰/10/1389
سلام کوچولوی خواستنی...!
دلم برات یه ذره شده . الان فقط مال منی ، به جز من هیچ کس نمیتونه تو رو لمس کنه یا حس کنه. الان با هر تکون خوردنت تنها من لذت می برم .
راستی فندق امروز برف اومد . از تابستون تا حالا منتظر دیدن برف بودم . عاشق اینم که برف بباره ، منم یه کاپشن بپوشم ، شال گردن ببندم بعد زیر برف راه برم، راه برم، راه برم... همش تو رو تصور می کردم که داریم با هم برف بازی می کنیم و آدم برفی می سازیم... ایشااله سال دیگه این موقع 10 ماهت تموم شده ، می تونیم 3 تائی با هم بریم برف بازی...
فقط حیف که نیما نیست آخه هنوز درگیر همون مشکله . الان 3 شبه که نخوابیده . می ترسم............. از نبودنش وحشت دارم...........اما می دونم یکی هست که خیلی نگران ماست و مراقبمونه خدا............. خدا مراقب ماست...
برای همین خیالم راحته و فکر میکنم این یه امتحان بود برای من و نیما که دعا میکنم سربلند ازش بیرون بیائیم...
خدای بزرگ خودش گفته " بعد از هر سختی یه راحتی و آرامشی هست "
ان مع العسر یسرا فان مع العسر یسرا...