دندون 5 و 6
١٧ بهمن 1390 ، دو تا مروارید سفید از فک بالا توی دهن خوشگلت جوونه زد. که شد 6 تا دندون.
الهی قربونت بشم چند وقت بود حسابی بی اشتها شده بودی و اصلا شیر و غذا نمیخوردی توی دو ماه گذشته هم خیلی کم، وزن اضافه کرده بودی. حالا فهمیدم بخاطر دندونت بوده جیگررررررم.
مانی جونم الهی برات بمیرم که مجبوری صبح زود بیدار بشی تا من برم سرکار. صبح که میشه از خودم بدم میاد ... دلم میخواد بخوابم کنارت بغلت کنم تا خودت هر وقت از خواب سیر شدی بیدار بشی.وقتی چشمای خوشگلتو باز میکنی منو کنارت ببینی... دلم میخواد از صبح تا شب پیشت باشم با هم بازی کنیم...
بعضی وقتا فکر میکنم دیگه نرم سرکار، ولی اطرافیان منصرفم میکنن میگن حیفه ..میگن کار کردنت برای رفاه و آینده خودشه. البته مامانی ، بابایی و خاله ها توی نگهداریت خیلی با من همکاری میکنن و من اصلا دغدغه ای ندارم ولی خب این فکرا همش آزارم میده ولی هر بار به خدا توکل میکنم و باز ادامه زندگی...
امیدوارم بتونم مامان خوبی برات باشم عزیزم