مانی و ابو علی سینا
مانی جوجو دیروز یه کاری کرد که منو یاد یه مطلبی از ابو علی سینا انداخت !
بچه ها خیلی باهوش هستن اما ماشااله مانی یه کم ضریب هوشی بالاتری نسبت به هم سن های خودش داره البته این چیزی بود که دکترش متوجه شد و بهمون گفت و این کار ما رو توی آموزش و تربیتش سخت تر میکنه .
کنجکاوی های خاصی داره و کارهایی میکنه که گاهی واقعا شوکه میشم و فقط خدا رو شکر میکنم.
دیروز مانی برای اینکه دستش به دستگیره درب حموم برسه خیلی تلاش کرد و در نهایت یه برگ کاغذ پیدا کرد و گذاشت زیر پاش تا قدش به دستگیره برسه !!!!!!!
خیلی برام جالب بود. دقیقا یاد داستان ابو علی سینا افتادم. حالا داستانش چی بود ؟!
داستان ابو علی سینا:
یه روز همکلاسی های ابو علی سینا پیش استادشون شکایت میکنند که چرا شما ابو علی سینا رو بیشتر از بقیه بچه ها دوست داری و فرق میذاری؟
استاد گفت فردا بهتون میگم، فردا شد و قبل از اینکه بچه ها سر کلاس حاضر بشن، استاد زیر فرش و جایی که شاگرداش مینشستند کلی وسیله و آجر گذاشت تا از سطح زمین بالاتر باشند و اون قسمتی که ابو علی سینا مینشست فقط یک برگ کاغذ گذاشت !!
وقتی شاگردا اومدن و نشستند هیچ کس متوجه این تغییرنشد !
اما ابو علی سینا بلافاصله به استاد گفت: استاد من امروز احساس میکنم به سقف نزدیک تر شدم...
همین موقع استاد به شاگرداش گفت : حالا متوجه شدین که چرا من ابو علی سینا رو بیشتر دوست دارم؟!!
این مطلب برای من خیلی جالب بود . شاید مانی ، ابو علی سینا نشه ولی امیدوارم بتونم جوری تربیتش کنم که همیشه باعث افتخارم باشه...