ختنه مانی جوجو
سلام پسر گلم . راستش از وقتی اومدی دیگه وقت نمیکنم هر روز به وبلاگت سر بزنم و اتفاقات مهم و قشنگ خودمون رو بنویسم . اونقدر وقت منو پر کردی که اصلا به جز تو به هیچ چیز دیگه ای نمیتونم فکر کنم.
البته اصلا ناراحت نیستم هاااااااااااااا . فقط یه کم روال زندگیم تغییر کرده که دارم سعی میکنم به حالت اول برگردم .
راستی امروز با عمه نسیم رفتیم بیمارستان برای یه عمل کوچولو ( ختنه ) از صبح ساعت 6 باید ناشتا بودی . آخرین بار ساعت 6 شیر خوردی که تا 30/6 طول کشید . بعدش هم با عمه جون و بابایی رفتیم بیمارستان .
اول یه آزمایش خون گرفتن که چون من دلم نمیومد گریه تو رو ببینم با عمه رفتی توی اتاق . بعدش هم لباسهای مخصوص جراحی رو تنت کردیم . وااااااااااااااااااااای که چقدر حس بدی داشتم اصلا دلم نمیخواد هیچ وقت توی اون حال ببینمت . از گرسنگی همش داشتی گریه می کردی ، منم همش قربون صدقت می رفتم تا یه کم آروم بشی .
ساعت 37/10 دقیقه رفتی توی اتاق عمل و ساعت 15/11 دقیقه یه پرستار تو رو آورد و تحویل داد اونقدر گریه کرده بودی که تمام بدنت داشت می لرزید فوری پتو رو پیچیدم بهت و محکم توی بغلم گرفتمت و اونقدر توی سینه ام فشارت دادم تا آروم شدی و خوابت برد ، آخه گفتن تا 2 ساعت بعد هم نباید شیر بخوری . داشتم دق میکردم .
بالاخره تا ساعت 4 کارمون طول کشید و ساعت 5 رسیدیم خونه . خیلی خسته شدی بعد از اینکه شیر خوردی حسابی خوابیدی