مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

دهمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

سلام فندقم... بعد از دیشب که به من و بابایی خیلی سخت گذشت و همش نگران وروجک بودیم، حالا امشب من و بابایی دهمین سالگرد ازدواجمون    یعنی ۱۵ بهمن رو دوتائی،  البته نه ۳ تائی با هم جشن گرفتیم . وقتی از خونه مامانی برمی گشتیم رفتیم یه کیک کوچولوی   خوشمزه خریدیم و اومدیم خونه یه قهوه خوشمزه هم درست کردیم و سه نفری نوش جون کردیم . این اولین مهمونی ۳ نفره ای بود که با هم داشتیم . ایشااله سال دیگه فندق ما هم بین ما می شینه و هی شیطونی میکنه...                              ...
15 بهمن 1389

مناجات با خدا ( صحیفه سجادیه)

میدونی مامانی من دعاهای صحیفه سجادیه رو خیلی دوست دارم . هر وقت مشکلی دارم یا دلم می گیره میرم سراغش ، خیلی آرومم میکنه...  کوچولوی من یادت باشه هر وقت نا امید شدی و دلت گرفت برو سمت خدا...برو سمت بنده های خوب و برگزیدش... مطمئناً کمکت میکنن و باعث آرامش خاطرت میشن... یکی از دعاهایی که من خیلی دوستش دارم رو برات می نویسم  عزیزم؛ ای کسی که گره هر سختی به دست تو گشوده شود،   و ای   که تندی شدائد به عنایتت می شکند ، ای که راه بیرون شدن از تنگی و رفتن بسوی آسایش از تو خواسته شود ، دشواریها به لطف تو آسان گردد و وسایل زندگی و اسباب حیات به رحمت تو فراهم آید و قضا به قدرتت جریان گیرد ، و همه چیز به اراده تو روان ...
12 بهمن 1389

تصادف من و بابایی

عسلم امروز زیاد روز خوبی نبود . صبح که داشتیم میرفتیم اداره ، بابایی با یه ماشین تصادف کرد  خیلی حالمون گرفته شد البته اتفاق خاصی نیفتاد ولی بابایی خیلی دمق بود ولی من بر خلاف همیشه ترجیح دادم به این موضوع بخندم. اخه اونقدر توی این روزها مشکلات داشتیم که دیگه این چیزها خیلی مسخره اس ...
12 بهمن 1389

شعر کودکانه

فندقم چند تا شعر خوشمل برات مینویسم ، تا وقتی که اومدی با هم تمرین کنیم که خوب خوب یاد بگیری بعدش هم برای بابایی بخونی                                      كفش نی نی كوچولو كفشای سوت سوتی داره یه توپ ماهوتی داره بازی فوتبال می كنه، شوت می زنه كفشاش براش سوت می زنه                              ...
12 بهمن 1389

اولین جایزه " نی نی وبلاگ " برای مانی کوچولو

سلام قند عسلم. یه خبر خوب برات دارم . امروز سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹ و روز اربعینه. از طرف مدیریت نی نی وبلاگ یه مسابقه برگزار شد که قرار بود ۳ نفر اولی که امروز راس ساعت ۱۱ یه پست برای وبلاگ بفرستن ، برنده معرفی بشن و بهشون جایزه بدن . منم سر ساعت ۱۱ یه پست برای وبلاگ گذاشتم البته چون تعداد شرکت کننده ها  زیاد بود فکر نمیکردم برنده بشیم . ولی وقتی بعدازظهر رفتم چک کردم در کما ناباوری دیدم اسم تو هم جزء برنده ها اعلام شده. حالا قرار شده جایزمونو برامون پست پیشتاز کنن. خیلی خوشحال شدم مانی جون... ...
6 بهمن 1389

حرفهایی برای پسرم... مانی

  مانی ... عزیزم شاید هنوز برای گفتن حرفهایی که معنی شان را نمی دانی خیلی زود باشد ، اما دوست دارم بعدها که این نوشته ها می خوانی،آن زمان که قدرت درک مسائل را پیدا می کنی، بدانی که مادرت حتی پیش از تولدت از تو چه خواسته است : پسرکم، پیش از همه خدا را بشناس و در لحظه لحظه زندگی او را به یاد داشته باش.بدان که همه چیز با او ممکن است و هیچ با او غیر ممکن نیست.همواره و در همه حال دست در دست خدا داشته باش و همیشه از او یاری بجوی.آگاه باش که خداوند همیشه پشت و پناه توست. برای ساختن آینده ای که پیش روی توست تلاش کن.تا می توانی تلاش کن و از سختیها و ناملایمات نهراس.دنیا به تلاش تو پاسخ خواهد داد و به امید خدا به هر...
6 بهمن 1389

هفته 23

سلام فندقم آخه هنوز برات اسم انتخاب نکردیم خیلی سخته. دوست داریم بهترین و با معناترین اسم دنیا رو برات انتخاب کنیم . هر روز میرم تو اینترنت سرچ میکنم تا بهترین وسایل رو برات بخرم مثل تخت و کمد و لباس و کاغذ دیواری و فرش و... و خیلی چیزای دیگه. راستی با نیما رفتیم چند تا لباس راه راه قرمز – طوسی ناز برات خریدیم با یه دونه پاپوش سفید اسپرت بنددار که خیلی خیلی خیلی قشنگه   الان   تقریباٌ هفته 23 هستی کوچولو داری یواش یواش تکون میخوری . یه وقتهایی که کم   وول میخوری دلم برات تنگ میشه . آروم   چند تا ضربه میزنم روی دلم اون وقت تو هم مثل یه ماهی که لیز بخوره یه تکون میخوری ، ...
4 بهمن 1389