روزهای فراموش نشدنی...
بعضی از تصاویر هستند که تو زندگی ما آدمها هیچ وقت از ذهن پاک نمیشن ...منم توی ذهنم از این تصاویر کم ندارم ...اما تصاویری که این روزها جلوی چشمهام رژه میرن شیرینن و خواستنی...
یکی از این تصاویر مربوط به زمانیه که برای بار اول در آغوشم گذاشتنت و تنها خدا می دونه که چه حسی بود..
بارها سعی کردم برای بقیه توضیح بدم اما می دونم که نتونستم حس واقعیم رو منتقل کنم....
یاد اون صورت سرخ و نرم که میوفتم قندی توی این دل آب می شه که شیرینیش رو تا قبل ازاین نچشیده بودم...
تصویر دیگه تصویر شیر خوردنهای شبانه ست....شبها میشی ماهی کوچیک اتاقمون...ماهیی که به دنبال خوردن شیر دهنش رو باز و بسته می کنه...اونقدر خواستنیه حرکات لبهات که اگه دلم میومد حتما زمان شیر خوردنت رو به تعویق مینداختم!!!!
می ترسم فراموش کنم کارهای شیرین این روزهات رو...
سعی می کنم ببلعم تمام لحظه های اکنونت رو تا یادم بمونه که چه شیرینی رو به این خانه اوردی... عسل مامان و بابا