دلخوشی من و بابا...
حالا دیگه تموم دلخوشی زندگیم شدی...هیچ وقت فکر نمی کردم چیزی تو این دنیا اینقدر پا بندم کنه..خدا رو شاکرم برای بودنت...
حالا وقتی خودم رو تو چشمهای پاک و معصومت موقع شیر خوردن می بینم از گناهکار بودن خودم شرمسار می شم و دعا می کنم خدا به خاطر پاکی تو هم که شده از بدی هام چشم پوشی کنه...
نمی دونی چه لذتی داره این که، توی آغوشمی و با چشمهات تموم صورتم رو کند و کاو می کنی و با دستهای کوچیکت انگشتم رو می گیری...
حتی فکرش رو هم نمی کردم میایی و این چنین زندگی ساکت و آرومم رو به هیجان وا می داری!!!!!!!
حالا تموم زندگی و حواسمون حول تو و مشکلات و خواسته هات می چرخه...
هم من و هم بابا این هیجان اومده به زندگی رو دوست داریم !!!
دردمندم از دل دردهات...خوشحالم و شاد با لبخندهات ...میگریم با گریه هات که جیگرمو می سوزونه از بی خبری از دردت....
خدایا سپاسگزارم و شاکر به خاطر تموم صبری که در برابر این بی صبری هام داری ... می دونم که هوامو داری ، پس ما رو به حال خودمون وا مگذار....