18 ماه گذشت...
امروز دقیقا یک و سال و نیمه شدی پسرک خوشگل و شیطون من
18 ماهگیت مبارک قند عسلم
فردا مامانی تو رو میبره که واکسن بزنی. خیلی نگرانم هیچوقت دلم نمیاد خودم ببرمت. خدا کنه تب نکنی و اذیت نشی قربونت برم
یه خبر دیگه دارم البته زیاد خوب نیست یعنی خودم دوست ندارم. آخه دارم دنبال یه مهد برای تو میگردم. شاید تو دوست داشته باشی چون اینجوری کلی دوست پیدا میکنی. امروز رفتم مهد کودک" ترانه " نزدیک دانشگاه به نظر بد نبود مربی مهربونی هم داشت. شاید ایشااله بذارمت اونجا نمیدونم توکل به خدا
بعداً نوشت :
با مامانی و خاله سپیده رفتی واکسن زدی الهی بمیرم 2 روز همش لنگون لنگون راه میرفتی و خیلی تب کردی. بازم زحمتت افتاد رو دوش مامان مهربونم . مجبور شدم دیروز رو مرخصی بگیرم بمونم پیشت. شب بدی بود تا صبح بیدار موندیم داشتی از تب میسوختی . اما خدا رو شکر الان خوب شدی.