روز اول مهد کودک...
بالاخره اون روزی که ازش بدم میومد رسید
دیروز اولین روزی بود که رفتی مهد کودک. میدونم برات خوبه اما یه حس عجیبیه که میدونم همه مادرا موقع گذاشتن بچه هاشون تو مهد کودک دچارش میشن
خدا رو شکر خیلی استقبال کردی و از اونجایی که خیلی مستقلی اونجام اذیت نشدی و زود رفتی تو جمع بچه ها. البته دیروز فقط یک ساعت موندی تا چند روز روال همینه تا عادت کنی.
امروز مامانی با خاله سپیده زحمت کشیدن و تو رو بردن که 3 ساعت مونده بودی و موقع اومدن دوست نداشتی بیایی
امیدوارم همینجوری ادامه بدی و راضی باشی.
البته کلاس آموزشی هم داری که میدونم خیلی خوشت میاد. ژیمناستیک، کلاس زبان، موسیقی و سفال که حتما برات خیلی خوبه.
فقط اینو بدون هر کاری میکنم بخاطر خودته. اگر کار میکنم بخاطر آسایش توئه و اگر گذاشتمت مهد کودک بازم بخاطر پیشرفت خودته
ایشااله یه روز شاهد ورودت به دانشگاه باشم جوجوی خوشگلم
دستای مامان مهربونمو میبوسم و میدونم که هیچوقت نمیتونم زحمتشو جبران کنم
یادت نره مامانی چقدر برات زحمت کشیده