مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

بازم خرابکاری...

  وااااااااااای خدا که نمیشه حتی یه لحظه از بچه ها چشم برداشت مهمون داشتیم و مانی جوجو داشت توی تراس بازی میکرد و من هر دقیقه  یک بار بهش سر میزدم. فقط 5 دقیقه ازش غافل شدم که چشمتون روز بد نبینه دیدم یه قوطی واکس رو برداشته افتاده به جون در و دیوار. البته حسابی خودش و لباساشو خوشگل کرده بود و برای اینکه حیف و هدر نشه بقیه اشو میمالید به در و دیوار هیچ کاری ازم برنیومد جز گرفتن چند تا عکس که البته بابا نیما زحمت کشید و من از غصه تمیز کردن تراس دستام جون نداشت       ...
8 خرداد 1392

بی بهانه روزت مبارک پدر ...

این متن قشنگ رو یکی از دوستای خوبم به اسم سایا جون برام گذاشته بود. حیفم اومد اینجا نذارمش و البته بهانه ای شد برای تبریک زودهنگام روز پدر... ممنون سایا جان مرد که باشی...مجبور میشوی غیرممکن هارا تجربه کنی... مجبوری درد ها را تحمل کنی و با لبخندی بگویی تمام میشود...پدر که باشی باید بگذری از داشته هایت...باید تو بشوی سنگ صبور کسی که در تو توانایی غیرممکن ها را میبیند... دل نداری که به فرزندت بگویی ندارم...دل نداری که پاره تنت سختی بکشد... عجب موجود عجیبی هستی... هیچ وقت کسی به زیبایی تو اهمیت نخواهد داد به چروک های روی صورتت... زیرا تو مردی...   روز پدر بهانه است...بی بهانه روزت مبارک پدر.....
1 خرداد 1392

روزت مبارک مادر...

مادر یعنی به تعداد همه ی روزهای گذشته ی تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه ی روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه ی خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه ی در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .     ...
10 ارديبهشت 1392

عشق کوچیک من...

  عشق کوچیک مامان ، میبوسم بند بند انگشتانت را در استجابت دعایم...     عشق کوچیک مامان ، غرق در لذتی هستم که فقط خدا میداند...       ...
1 ارديبهشت 1392

اولین پست سال 1392

  سلام سلام سلام اول از همه سال جدید رو به همه دوستای نی نی وبلاگی تبریک میگم و به اون دوستای عزیزی که برامون پیغام گذاشته بودن و من شرمنده شدم که نتونستم به بعضیهاشون سر بزنم. برای همتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم راستش وقت نمیکردم. توی اداره که مشغول کارهای اول سال بودم. توی خونه هم که مشغول بازی با مانی جوجو و  رسیدگی به امور منزل.. ایشااله در فرصت مناسب با عکسهای جدید آپ میشم همه چی خوبه خدا رو شکر. مانی جوجو هم همچنان در حال شیطنت دارم یه تصمیمی میگیرم که برام سخته . میخوام مانی رو بزارم مهد کودک اما هنوز نتونستم خودمو راضی کنم. هر چند میدونم براش خوبه و خودش هم حتما راضی خواهد بود اما خب در هر صورت...
29 فروردين 1392