مانی جوجو 3 ساله میشود ...
در دور دستها خدا میان چشمهایت خانه کرده بود،من بی قرار ، منتظر آمدنت بودم و تو که انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان ... طنینِ آواز تو بود که انگار گوشهایم جز تو نمی شنید... خداوند تو را به من هدیه داد و من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه میپنداشتم نباشم ! نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شود انگار آرامش بهشت را به چشمهایم میفرستی دستهایت که می چرخد و میان دستهایم پنهان می شود ... خنده هایت که ریش میشوم و عاشق چشمهایت که عمق نگاهم را می کاود و من همیشه تو را کم داشته ام... از داشته هایم که دلتنگ میشوم انگار صدای گریه های توست ، تنها نوازشی که...
نویسنده :
ღ نانی ღ
13:49