مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

شیرین تر از عسل...

        پسرم خیلی وقته کمتر به وبت سر میزنم. نمیدونم شاید دارم توجیه میکنم تنبلی خودمو...! اما واقعا وقت کم میارم اما همه اتفاقات شیرین که تو برام رقم میزنی خیلی خوب یادم میمونه  عسل مامان این روزا برام شیرینتر از عسل شدی هر روز که بزرگتر میشی یه حس جدیدی رو تجربه میکنم این روزا بیشتر دلم برات تنگ میشه صبح که میرم سرکار تا برگردم دلم برات ضعف میره.به روی خودم نمیارم اما خب یه حس قشنگه که دارم تجربه اش میکنم هر روز شیرینتر و با نمکتر میشی همش قربون صدقه چشمات میرمممممم توآم هی خودتو لوس میکنی خدا رو شکر میکنم که پسر شدی. البته دخترم خوبه اما نمیدونم چراهمیشه از...
20 شهريور 1392

تولد بابا نیما...

  نیما جان  نگاهت را قاب می گیرم، در پس آن لبخند که به من ، شور و نشاط زندگی می بخشد.  امروز روز توست... تولدت مبارک   دیشب یه مهمونی دوستانه داشتیم که کلی از دوستهای مشترکمون اومده بودن جای همگی خالی منم کلی هنر نمایی کردم چند تا عکساشو میذارم بمونه یادگاری   البته تزئین الویه هنر بابا نیماست    اون دسر گلدونیا هم 25 تا بود که تموم شد                          ...
16 مرداد 1392

عکس ...

این روزا زیاد وقت نمیکنم به وبلاگ مانی جوجو برسم از دوستای خوبمون که همیشه به یادمون هستن تشکر میکنم و برای مریم جون که خیلی منتظر بود یه عکس خوابالو میذارم تا ایشااله با خبرها و اتفاقهای خوب بیام آپ کنم   اینجا مانی جوجو بعد از خواب ظهر خیلی طولانی افتخار دادن ازشون عکس بگیرم اگه نامرتبه ببخشین چون فرصت نکرده موهاشو شونه بزنه     ...
11 مرداد 1392

24 خرداد و ترک پستونک

مانی جوجو وابستگی عجیبی به پستونک یا به قول خودش " می می " داشت. البته بیشتر موقع خواب . که سعی میکردم ازش بگیرم اما نمیشد. البته برای خودمم راحت بود که شب با پستونک سریع خوابش میبرد. اما یه دوستی یه پیشنهادی داد برای ترک پستونک که همون شب عملی کردم و چقدر زود جواب داد. سر لاستیکی پستونک رو قیچی کردم . وقتی مانی دید کلی با تعجب خندید و مسخره بازی درآورد.   اما دیگه نخوردش. هر بار بهش میدادم پرتش میکرد خلاصه اینکه راهکار خوبی بود و از بابای امیر علی ممنونم   ...
25 خرداد 1392