مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

اولین قدمهای جوجو...

١٦ آذر ماه برای اولین بار تونستی بدون کمک چند قدم راه بری . قربونت بررررررررررررم که چقدر ذوق میکردی. حالا دیگه هر روز با هم تمرین میکنیم. خدا رو شکر پشتکار خوبی داری و خودت سعی میکنی که بدون کمک بایستی. اینارو نوشتم که یادم باشه و یادت باشه که جوجوی مامان کی اولین قدمای زندگیشو برداشته برات بهترین ها رو از خدای بزرگ میخوام پسرم                              ...
18 آذر 1390

قند عسل 9 ماهگیت مبارک...

ماهگیت مبارک فندقم قند عسل امروز وارد دهمین ماه زندگیت شدی ، باورم نمیشه چقدر زود گذشت... هر روز شیرین تر میشی، هر چند زمان کمی رو کنارت هستم ولی به امید دیدن تو از اداره میام خونه... دلم میره برای اون وقتی که در رو باز میکنم و با دیدن من جیغ میزنی و میخندی و میخوای خودتو بندازی تو بغلم... بهت قول میدم همه این تنها بودناتو جبران کنم ، منو ببخش اما اینو بدون فقط به خاطر آینده خودته خوشگل مامان... تازگیا دستهاتو ول میکنی و بدون کمک یه کم می ایستی و 2 تا قدم کوچولو برمیداری ،خودت که خیلی ذوق میکنی... همیشه یه چیزایی تو زندگی هست که باعث آزرده خاطر شدن بشه، اما یه چیزای دیگه هم هست که خداوند در قبال ...
11 آذر 1390

برای تو ...

  تو برایم ترانه می خوانی سخن ات جذبه ای نهان دارد گوئیا خواب و ترانه ی تو از جهانی دگر نشان دارد...   تو می دانی... فقط تو ...
11 آذر 1390

رونمایی مروارید چهارم...

الهی قربونت بشم خودم  خودم خودم خودم که ماشااله اینقدر تند تند داره دندونات درمیاد.چند روز بود همش بی قرار بودی پس برای همین بود. چهارمین دندونت هم جوونه زده . ایشااله بقیه اش هم به راحتی دربیاد فندقم  واااااااااای که چقدر نااااااااااز میشی وقتی میخندی اون دندونای ریز و کوچولوت معلوم میشه   ...
5 آذر 1390

اولین لغات مانی جوجو...

قربونت برم من که دیگه داری ماما و بابا میگی ، واااااااااااااااای نمیدونی چه کیفی میکنم وقتی از سرکار برمیگردم خودتو میندازی تو بغلم و از روی ذوق یه جیغ خوشگل میکشی... نمیدونی چه کیفی میکنم وقتی صدای قهقه خنده هاتو میشنوم، همه مشکلات و غم و غصه زندگی از یادم میره... الان دیگه یواش یواش یه کوچولو خودت بدون کمک میتونی بایستی و 2 یا 3 قدم که برمیداری تعادلت رو از دست میدی و میوفتی... خیلی ذوق میکنی دیگه حسابی شیطون شدی از اداره که میام تازه کار من شروع میشه. یه بازی مخصوص هم داریم که اسمش " هاپ هاپ " بازیه . تو چهار دست و پا فرار میکنی و جیغ میکشی و میخندی، منم چهار دست و پا دنبالت میکنم و میگم هاپ...
3 آذر 1390

احساس غرور

سلام عسل مامان ، جیگر بابا میدونم حالت خوبه آخه خیلی تو دلم ورجه   وورجه میکنی . خیلی لذت بخشه یه حس عجیب و دوست داشتنی که تجربه اون برای اولین بار خیلی شیرینه ... احساس غرور میکنم که مردها نمیتونن این حس رو تجربه کنن و اون مخصوص مادرهاست . البته سختی هم زیاد داره مثل اون سه ماه اول که من اونقدر حالم بد بود که نمیتونستم لب به غذا بزنم و همش حالم بد میشد حتی به بوی نیما هم ویار داشتم و حالم بد می شد.    ...
23 آبان 1390

یه روز برفی...

از اونجایی که من عاشق برف هستم، هفته پیش که برف حسابی بارید چند تا عکس گرفتم  که موقع عکس گرفتن 3 تا دوست مهربون هم با من همراهی کردن که برای تشکر عکسشونو میذارم اینجا...   چشمتون روز بد نبینه  حسابی رفته بودم تو حس و داشتم از برف لذت میبردم و مثلا عکاسی میکردم که یه دفعه دیدم 3 تا سگ کنارم و در فاصله یک قدمی من ایستادن و زل زدن به من... دیگه نمیدونستم چیکار کنم فقط برای اینکه پیش اونا کم نیارم و وانمود کنم نترسیدم همونجوری ایستادم و ازشون عکس گرفتم . ...
20 آبان 1390